روز کارگر

ساخت وبلاگ

بار سنگ
دست خشت
پا ستون ترک ترک فرسوده
کمر چون چفته های مو دو تا از بار
کف پا مثل قلب عاشقان خونین
نگاه از عاطفه سرشار
ولی غمگین و محنت بار
پدر در بغض‌های خیس و خون آلود من دیگر نمی‌گنجد
پدر در دستهایش بوسه زاری نیک می باید
نه این دستان چون خشتی که چاک خستگی دارد.
آهش را پشت دود سیگار بیرون می‌دهد
بی صدا، پنهان
چنان که هرچه گوش کنی نشنوی
آرام گام برمی‌دارد، تو بگویی اطمینان، نه خستگی
مردانگی را در کجا می‌جویی؟
در شعرهای حماسی؟
در چاک چاک شمشیر؟
در شیهه اسب؟
در گرومب گرومب و اسلحه و خمپاره؟
مردانگی در دستان کارگر است
در استخوانی که تیر می‌کشد
در دستی که خلیده می‌شود و نمی‌ایستد از تقلا
در پایی که می‌لنگد
در دردی که در گفتن نمی‌گنجد . . .
آه ... بغض من چرا امان نوشتن نمی‌دهد ...
ما قد کشیده‌ایم تا دوردستها را بینیم
چشمانمان کور شده است
گزگز پا و اندوه درد نامتناهی نان را نمی‌بینیم
ما با چشمهای کور، از دو راهی‌های بی حاصل و دورهای باطل برمی‌گردیم
.
.
.
#مهدی_مرسلی

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۰ ساعت 11:44 توسط م.سهیل (مهدی مرسلی)  | 

شعر، فریاد، رهایی...
ما را در سایت شعر، فریاد، رهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mimsoheile بازدید : 121 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:54