راه میافتم
بی آنکه بدانم به کجا
و کسی بداند
پای در راه میگذارم
پیاده
دوست دارم هیچ کس نداند کجا میروم
پای در کوه میگذارم
خلوت نیست
پیش میروم
خلوت تر میشود
پیشتر میروم
خلوت است
بالاتر
از قله عبور میکنم
درختزاری است
خلوت از آدمی
میروم
رسیده مردی در راه است
از او می پرسم به کجا میروم
و او میگوید به آنجا که من از آن میآیم
می پرسم تو از کجا آمده ای؟
از آنجا که تو به سویش میروی
خوشحال قدم بر می دارم
علفها و درختچهها به ارتفاع سینه ام رسیدهاند
بالاتر... تا سرم
بالاتر
لای درختچهها و علفها راه میروم
حس ماری را دارم، میان بوتهها
میروم
نمیدانم
درختچهها بزرگ میشوند
یا من کوچک میشوم
اکنون، همه چیز و همه کس
پشت این درختزار گم شدهاند.
دلم برای گم شده ها می سوزد
اما میل یافتنشان را ندارم
تنهایی بیانتهای خویش را با خود میبرم
سنگین ولی مطمئن
درهای دهان باز میکند
مشتاق تک تک درههای جهانم
و طعم تلخ بوسههایشان
بوسههای کوچک و فریبناک ...
#مهدی_مرسلی
برچسب : نویسنده : 0mimsoheile بازدید : 177